ای قشـــنگترین بهانه ی من برای نفس کشیدن ، وقتـــی به دشت قلبم پا می گذاری ، گلهـــای زیبای
مهربانی را در قلبم می کاری ، آنوقت است که از مرز تباهـــی به یک طلوع پرا مید می رسم ؛ تو طعم
عاشقی را دوباره به من می چشانی ، از دلتنگی رهایم می کنی ، شادی را به من نشان می دهی ؛
با حضور مهربانت شب تاریک مرا سحر می کنی ، با گرمی نگاهت سردی را از دلم می گیری همه ی
دلشوره ها و ناامیدی های مرا به آرامش بدل می کنی ؛
ستاره ی من ! این اتاق سرد و تاریکم با حضور تو روشن مـــی شود و با نفس گرمت چشم و چراغم
می شوی ؛ ای اوج نیاز من ! وقتی که تو هستی ، گلهــــــای باغ آرزوهایم حتی در زمستان هم تازه
است . من اگر خوبم اگر بد ، هرچی دارم از تو دارم و بدون تو سرگشته و تنهایم . ای امید شاعرانه ی
من ! دوباره به دشت قلبم سفر می کنی ؟
نظرات شما عزیزان: